شماره ١٥: آئينه چندين تب و تاب است دل ما

آئينه چندين تب و تاب است دل ما
چون داغ جنون شعله نقاب است دل ما
عمريست که چون آئينه در بزم خيالت
حيرت نگه يک مژه خواب است دل ما
مائيم و همين موج فريب نفسي چند
سرچشمه مگوئيد سراب است دل ما
پيمانه ما پر شود آندم که بباليم
در بزم تو همظرف حباب است دل ما
آتش زن و نظاره بيتابي ما کن
جز سوختن آخر بچه باب است دل ما
لعل تو بحرف آمد و داديم دل از دست
يعني بسؤال تو جواب است دل ما
تا جرعه کش ساغر سرشار گدازيم
شبنم صفت از عالم آب است دل ما
تا چيست سرانجام شما زنفس آخر
عمريست که در پاي حساب است دل ما
حسرت ثمر کوشش بيحاصل خويشيم
از بسکه نفس سوخت کباب است دل ما
دريا بحبابي چقدر جلوه فروشد
آئينه وصليم و حجاب است دل ما
صد سنگ شد آئينه و صد قطره گهر بست
افسوس همان خانه خراب است دل ما
تا جنبش تار نفس افسانه طراز است
(بيدل) بکمند رگ خواب است دل ما