شماره ٩: آخر زفقر بر سر دنيا زديم پا

آخر زفقر بر سر دنيا زديم پا
خلقي بجاه تکيه زد و ما زديم پا
فرقي نداشت عزت و خواري درين بساط
بيدار شد غنا بطمع تا زديم پا
از اصل، دور ماند جهاني بذوق فرع
ما هم يک آبگينه بخارا زديم پا
عمريست لطمه خوار هجوم ندامتيم
يارب چرا چو موج بدريا زديم پا
زين مشت پر که رهزن آرام کس مباد
بر آشيان الفت عنقا زديم پا
قدر شکست دل نشناسي ستم کشيست
ما بيخبر بريزه، مينا زديم پا
طي شد بوهم عمر چه دنيا چه آخرت
زين يکنفس طپش بکجاها زديم پا
مژگان بسته سير دو عالم خيال داشت
از شوخي نگه بتماشا زديم پا
شرم سجودا و عرقي چند ساز کرد
کز جبهه سود ني به ثريا زديم پا
واماندگي چو موج گهر بي غنا نبود
بر عالمي زآبله پا زديم پا
چون اشک شمع در قدم عجز داشتيم
لغزيدني که بر همه اعضا زديم پا
(بيدل) زبس سراسر اين دشت کلفت است
جز گرد برنخاست بهر جا زديم پا