خون خواجه کعبه است و نان او بيت الحرام
نيک بنگر تا به کعبه جز به رنج تن رسي
بر نبشته برکنار نان او خطي سياه
لم تکونوا بالغيه الا بشق الا نفس
نه تو آني که دي دل تو نبود
در جهان جز به انوري راضي
چون که امروز هيچ مي نبري
به زبان نام حالت ماضي
در سر قاضي ار کله کردي
به تصنع دواج مقراضي
دوستان را بپرس برمنشين
مشو آبستن از خر قاضي