اي صاحبي که صدر وزارت ز جاه تو
با اوج آفتاب زند لاف برتري
فرمان تو که زير رکابش رود جهان
با روزگار سوده عنان در برابري
بر هر که ابر عاطفتت سايه افکند
تا حشر باقيست چو دريا توانگري
دست تو رازقست و ضمير تو غيب دان
بي دعوي خدايي و لاف پيمبري
احوال مبرمي و گدايي شاعران
دانند همگان که مه شعر و مه شاعري
شد مدتي که عزم زمين بوس تازه کرد
در خدمت مبارک ميمونت انوري
واکنون بر آستانه عاليت روز و شب
کش آسمانه باد پر از ماه و مشتري
از لطف شامل تو طمع دارد اين قدر
کاخر چه مي کني و کجايي چه مي خوري