دي ز من پرسيد معروفي ز معروفان بلخ
از شما پوشيده چون دارم عزيز شادخي
گفت گيتي را سه دريا داد گيتي آفرين
هريکي زيشان محيط از غايت بي برزخي
آن به ترمدوان به موصول وان سه ديگر در هرات
کيست بهتر زين سه عالي موج درياي سخي
گفتم او را حاش لله اين تساوي شرط نيست
لاله هرگز کي کند رمحي و سوسن ناچخي
اين ميان صوفيان باشد که هنگام خطاب
شيخ هدهد را اخي خواند سليمان را اخي
زانکه اندر خدمت اين صاحب صاحب قران
مدحتي گويم که حکمش طاعتست از فرخي
منتظم گردد ز ملک موصل و حصن هرات
امتحان را اين بهشتي غصه را آن دوزخي
مجلسش را ميوه کش باشد جمال موصلي
مطبخش را ديگ شو گردد اثير مطبخي
شادمان زي اي قدر قدرت خداوندي که هست
جاي مغلوبي فلک را گر کنون با او چخي
از متانت حبل اقبالت چو شعر بوالفرج
وز عذوبت مشرب عيشت چو نظم فرخي