تو با من نسازي که از صحبت من
ملامت فزايد شما را و تاسه
تو زر خواهي و من سخن عرضه دارم
تو در فاژه افتي و من در عطاسه
نه هرجا که باشد سخن زر نباشد
که پابند زر ديده ام صد حماسه
نه من بوفراسم امير قبيله
تو خود مي شناسي به علم فراسه
کتاب و کراسه است اينجا تجمل
چه آيد ترا از کتاب و کراسه
گرفتم بود گندمين نان چو پاسخ
نباشد نه خوردي خدنگ و نه کاسه