شهاب دولت و دين اي کسي که هست مدام
نياز راز تو عيد و سؤال را روزه
ستاره را ز رواء تو کيک درياچه
زمانه را ز سخاي تو ريگ در موزه
ز سرخ رويي توفيق تست نزد خرد
سپيد کار و سيه کاسه چرخ پيروزه
ز آب روي سخاي تو روزکي چندست
که آز را بنبشته است آب در کوزه
ز تست پسته سربسته سپهر حرون
سبک اجابت و نازک شکن چو چلقوزه
بدان که موسم آنست مثل و جنس مرا
که روز چند برآرند رنگ بربوزه
عجب مدار که انديشه منديي دارم
به تازه کردن اين کهنه هاي نادوزه
زداه ريزه ام آکنده خانه ايست چو گور
همه دو دست به هم برنهاده چون کوزه
اگر کرامت و دلسوزيي کني چه عجب
که باد عالمت از دوستان دلسوزه