اي بزرگي که از شمايل و قدر
ملک را زينتي و دين را زين
نور راي تو فالق الاصباح
کف و کلک تو مجمع البحرين
روزي خلق تو به يوم الدين
گشته در ذمت سخاي تو دين
زاسمان تا به پايه شرفت
از زمين تا به آسمان مابين
سقطه تو سواد مسکون را
اي ز سکانش چون سواد از عين
به من از کربت و بلا آورد
که نياورد کربلا به حسين
نبود شين اگر بود عاجز
اي ز گيتي نه عجز ديده نه شين
قطره اي از تحمل کشتي
اشتري از تحمل کونين
اي سلامت به صحبتت عطشان
چون به آب حيات ذوالقرنين
ز ارزوي علاجت از دل پاک
در حنين آمده عظام حنين
گفته بودم به خدمتت برسم
خردم گفت اننا من اين
نزد سيمرغ تب از آن خوشتر
کش عيادت کند غراب البين