ز روزگار به يک نامه تو خرسندم
که در دعا همه آن خواهم از خداوندم
شنيده ام که به خرسند کم گرايد غم
غمم چراست که از تو به نامه خرسندم
ز هرچه باشد خرسند را بسنده بود
چرا که بي تو همي عمر و عيش نپسندم
مرا و حال مرا بي جمال طلعت تو
صفت نديدم از اين به چو دل برافکندم
چنان که تشنه به آب حيات و مرده به جان
به جان تو که به ديدارت آرزومندم