گويند که در طوس گه شدت گرما
از خانه به بازار همي شد زنکي لال
بگذشت به دکان يکي پير حصيري
بر دل بگذشتش که اگر نيست مرا مال
تا چون دگران نطع خرم بهر تنعم
آخر نبود کم ز حصيري به همه حال
بنشست و يکي کاغذکي چکسه برون کرد
حاصل شده از کديه به جوجو نه به مثقال
گفتا ده ده ده گز حصصيري سره را چند
نه از لللخ و از ککنب وزنه نه نال
شاگرد حصيري چو اداء سخنش ديد
گفتش برو اي قحبه چونين به سخن زال
تدبير نمد کن به نمد گر شو ازيراک
تا نرخ بپرسي تو به دي ماه رسد سال
جان من و آن وعده نطع تو همين است
از بس که زني قرعه و گيري به ادا فال
هان بر طبق عرض نهم حاصل اين ذکر
هين در ورق هجو کشم صورت اين حال