در مرثيه
در مرثيه مؤيدالدين
هرکس اثري همي نمايد
گفتم که تشبهي کنم نيز
باشد که تسليي فزايد
ليکن پس از آن جهان معني
خود طبع سخن همي نزايد
با اين همه شرح حال شرطست
شرطي نه که طبع هرزه لايد
در جوف سپهر تنگدل بود
عنقا به قفص درون نيايد
مي گفت کجاست باد فضلي
کم زين سر خاک در ربايد
يزدان که گره گشاي فضلش
بند قدر و قضا گشايد
بشنيد به استماع لايق
چونان که جز آنچنان نشايد
لطفش به رسالت اجل گفت
کاين زبده صنع مي چه بايد
بر شاخ مزاج بلبل جانت
تا چند نواي غم سرايد
گر مختصرست عالم کون
راي تو بدو نمي گرايد
بخرام که سکنه دگر هست
تا آن دگرت چگونه آيد