زهي صاحب ملک پرور که گيتي
سخاي ترا چرخ يک روزه آيد
زلعل نگين تو درحکم مطلق
همي لرزه در چرخ پيروزه آيد
چو وهم تو در سير برهان نمايد
ازو باد را سنگ در موزه آيد
اگر آز من نعمت تو بداند
در ايام تو نوبت روزه آيد
زدهر سيه کاسه الحق چنانم
که از پشت من دسته کوزه آيد
هوا ماه ديگر چنان گرم گردد
که دوزخ به دنيا به دريوزه آيد
اگر آن نخواهم که از پيله باشد
ببايد مرا آنچه از قوزه آيد