مطايبه

حاجبت رگ ز دست دانستم
از چه معني از آنکه محرورست
رگ زند هرکه او بود محرور
عذر عذرت مخواه معذورست
خيري خانه گر خراب شدست
غم مخور تابحانه معمورست
من ز خيري به تابخانه شوم
که نه من لنگم و نه ره دورست
تا مشقت ره طاعت نبرد هرگز گفت
که ز آمد شد خدمت عصبم رنجورست
چون چنان شد که به هر گام دوره بنشيند
گر به خدمت نرسد در دو جهان معذورست
همه جور من از اين کهنه دو صندوق تهيست
که به پريش گمان همه کس مغرورست
خانه چون خانه بوبکر ربابيست وليک
اندرو هيچ طرب نيست که بي طنبورست
اي دريغا که برون رفت بدر عمر و هنوز
در و ديوار تمني همه نامعمورست
حال او دور مشو با کرم خويش بگو
تات گويد که چنين ها ز مروت دورست
صلت و بخشش و مرسوم و مواجب بگذار
آخر ار مزد نباشد کم اگر مزدورست
عيد بگذشت و عروسي شد و سور آمده گير
زانکه کابين شود آن را خلفي مقدورست
دانم اين قطعه چو برخواند خواهد گفتن
تا چنين عيد و عروسي است چه جاي سورست