آنکه بر سلطان گردون نور رايش غالبست
پادشاه آل ياسين مجد دين بوطالبست
آسمان همت خداوندي که همچون آسمان
همتش بر طول و عرض آفرينش غالبست
آنکه او تا در سراي آفرينش آمدست
تنگ عيشي از سراي آفرينش غايبست
بحر در موج شبانروزي دلش را زير دست
ابر در باران نوروزي کفش را نايبست
آز محتاجان چو کلکش در مسير آمد بسوخت
آز گويي ديو و کلک او شهاب ثاقبست
دي همي گفتم که از ديوان راي صائبش
آفتاب و ماه را هر روزي نوري راتبست
آسمان گفتا چه مي گويي که گويد در جهان
پرتو نور نبوت را که رايي صايبست
به خدايي که در ولايت غيب
عالم السر و الخفياتست
که غمت شه رخم به اسب فراق
آن چنان زد که بيم شهماتست