گره عهد آسمان سست است
گره کيسه عناصر سخت
آنکه بگشاد هيچ وقت نبست
گره عهد و بندگيش ز بخت
کيست بحري که موج بخشش اوي
کيسه بحر و کان کند پردخت
مير بوطالب آنکه او ثمرست
اسدالله باغ و نعمه درخت
پادشاهيست نسبت او را تاج
شهرياريست همت او را تخت
جرم ماه از اشارت جدش
هم به دو نيمه گشت و هم يک لخت
عرش مي گفت در احد تکبير
پدرش تيغ فتح مي آهخت
در ترازوي همتش هرگز
حاصل روزگار هيچ نسخت
دست او سايه بر جهان افکند
با عدم برد تنگدستي رخت
باد دستش قوي و از دستش
دشمنش لخت لخت گشته به لخت