طوطي اي آنکه ز انصاف تو هر نيم شبي
بلبل شکر به عيوق کشد زمزمه را
اي شبان رمه آنکه تويي سايه او
نيک تيمار خور اي نيک شبان اين رمه را
گرگ را دمدمه فتنه همي گويد خيز
به غنيمت شمر اين تيره شب و اين دمه را
تن در آن خدعه مده زانکه يکي زن رمه نيست
کش توان کبش فدا ساختن اين دمدمه را
همه با داغ خدايند چه خرد و چه بزرگ
نيک هشدار که تا حشر ضماني همه را