شماره ٣٦٨: اي که به غمزه مي کني قصد شکار ديگري

اي که به غمزه مي کني قصد شکار ديگري
غير هلاک ما مکن ميل به کار ديگري
گشت چمن چو مي روي بر دل گرم ماگذر
گلخن آشنا به از باغ و بهار ديگري
اي به هزار مرتبه ز آب حيات پاک تر
حيف بود که بگذرد بر تو غبار ديگري
جان هزار پاره را پيش سگ تو مي کنم
زانکه به دست همتم نيست غبار ديگري
خسرو خسته هر کجا ناله کند ز دست تو
کي به درون اثر کند ناله زار ديگري

غزلهاي نويافته