شماره ٣٥٦: صبا آمد، ولي بويي ازان گلزار بايستي

صبا آمد، ولي بويي ازان گلزار بايستي
چه سود از بوي گل ما را، نسيم يار بايستي
رخش در جلوه نازست و من از گريه نابينا
دريغا، ديده هاي بخت من بيدار بايستي
شبانگاهم که چون بي رحمتان مي کشت هجرانش
شفاعت خواه من آن لعل شکربار بايستي
چه سودم، زانکه در کشتن رسد خلقي به نظاره
نگاهي سوي من، زان نرگس بيمار بايستي
شراب عشق خوردم، نيست کس کارد به سامانم
دلم گر مست شد، باري خرد هشيار بايستي
در آن ساعت که سرو تو من اندر بوستان ديدم
اگر در چشم من گل نيست باري خار بايستي
ز خوبي هر چه بايد نازنينان را همه داري
وليکن از وفا خالي بر آن رخسار بايستي
سگان در کوي او شبگرد و خسرو را درو ره ني
طفيل آن سگان، باري مرا هم بار بايستي