شماره ٣٤٥: اي که به چشم تو نيايم همي

اي که به چشم تو نيايم همي
يک نظر آخر به چو من درهمي
گفت که از مات فراموش گشت
کاش فراموش شوي يکدمي
عالم غم بي تو مرا بر دل است
ليک دلت را چه غم از عالمي
بي غمي از عمر قوي شادييست
شادي آن کس که ندارد غمي
اين دل در پيش که خالي کنم
وه که ندام به جهان محرمي
هست درين درد من خسته را
مرگ سزاوارترين مرهمي
بر من اگر گريه نمي آيدت
وام کن از ديده خسرو نمي