شماره ٣٤١: ساقي بيا که موسم عيش است و ميم و ني

ساقي بيا که موسم عيش است و ميم و ني
مي ده که لاله گون شده از باده ري و خي
رخ بر فروز و زلف مسلسل گره بزن
تا بشکند جمال تو بازار ميم و هي
مه را به روي خوب تو نسبت کجا رسد
اي رويت آفتاب و لبت شين و کاف و ري
شکر شد از خجالت لعل تو آب وار
بر شين و کاف و ري چو کشيدي تو خي و طي
خط معنبر تو چو دور قمر گرفت
کردند عاشقان تو تر ري و دال و مي
روح مجسمي تو نه عقل مصوري
اي روح عقل مثل تو ناديده بي و تي
بتگر چو ديد پيش رخ و قامت تو کرد
از شرم کارخانه صد ساله طي و بي
طي کن حديث دور زمان، جام مي بيار
تا باغ روح را دهم آبي ز ميم و يي
مي خور، مخور غم دل و دين، خسروا، دگر
بگشا به مدح خسرو آفاق لام و بي
لب بر لب نگار نه ار دست مي دهد
خالي قدح مدار ز باده و ميم و يي