شماره ٣٣٤: هر شبم کآهم به عالم دم زدي

هر شبم کآهم به عالم دم زدي
آتش اندر خرمن عالم زدي
سوخت جانم را غم و غم سوختي
ذره اي سوز من ار بر غم زدي
گر دلم را دست بودي بر فلک
ديده اي سقفش که چون برهم زدي
زين زبان داني اگر جم بودمي
آسمانم بوسه بر خاتم زدي
در تن خاکي و سلطاني بدي
خاک پايم آسمان را کم زدي