شماره ٣٢٦: پيش از اين من کاشکي عشقت نمي ورزيدمي

پيش از اين من کاشکي عشقت نمي ورزيدمي
تا به گوش خود جفا از ديگران نشنيدمي
اين همه رسوايي از عشقت نرفتي بر سرم
روز اول چشم اگر از ديدنت پوشيدمي
کاش من حجام بودم تا به وقت سر تراش
بهر صدقه دائما گرد سرت گرديدمي
يا که آهوي شکاري بودمي کز بهر قتل
در ته پاي سمندت غرق خون غلطيدمي
يا پياده بودمي بر نطع شطرنج تو تا
در ميان پيل مات آخر رخ تو ديدمي
يا که در پيش سگان کوي خود بارم دهي
تا به ايشان سر به سر بر آستان خفتيدمي
اين همه دولت نصيب دشمنان، اي کاشکي
من به دشنامي هم آخر زان ميان ارزيدمي
غير مهجوري و محرومي نصيبم چون نشد
گر بدانستم من اين، کي عشق مي ورزيدمي
خاک پايم، گفته اي، خسرو، ببوسي عاقبت
دولتي بودي، اگر پاي سگت بوسيدمي