شماره ٣٢٢: اي ننهاده هيچ گه تن به رضاي چون مني

اي ننهاده هيچ گه تن به رضاي چون مني
تافته چون ستمگران دست وفاي چون مني
من به رضاي خويشتن جان به فدات مي کنم
نيست دلت که در دهي تن به رضاي چون مني
مي گذري و بي خطا راست گرفته بر دلم
ناوک غمزه مي زني، چيست خطاي چون مني؟
گر به بقاي خود مرا نيست مرادي از رخت
تو به مراد خود بزي، نه به بقاي چون مني
بهر نجات خويشتن دست چه در دعا زنم
چون به فلک نمي رسد دست دعاي چون مني
عشق ببرد از سرم گوهر عقل و لاجرم
چرخ به رشته ادب کرد سزاي چون مني
بس که چو مرغ کنده پر خسته خار محنتم
نيست بجز سموم غم باد صباي چون مني
چون به همه جهان مرا نيست به جاي تو کسي
مرحمت ار کني سزد، خاصه به جاي چون مني
خسرو بيدل توام بلبل باغ آرزو
عشق به پرده جفا بسته نواي چون مني