شماره ٣٠٨: گر ماه تو از مشک تو آلوده نبودي

گر ماه تو از مشک تو آلوده نبودي
زينسان دل من خسته و پالوده نبودي
ور زلف ترا شانه فراهم ننشاندي
يک، دل به سر کوي تو آسوده نبودي
زينگونه نخوردي غم تو خون دل ما
گر غمزه خونخوار تو فرموده نبودي
ور نرگس مست تو خبر داشتي از ما
خون خوردن ما بهر تو بيهوده نبردي
تا چند کشم زين دل خود کار جفاها
اي کاش که اين جان غم اندوده نبودي
آسوده دلي داشته ام، اي صنم، آن روز
کاين داغ بتان بر دل گم بوده نبودي
خسرو که به دامان مژه رفت درت را
افسوس که گر دامنش آلوده نبودي