شماره ٢٩٤: هندوي زلف را چو تو يغما چنين دهي

هندوي زلف را چو تو يغما چنين دهي
در روم و ري منادي تاراج دين دهي
پيش لب تو گر چه گداييست کار من
ملک جهان مراست، گر انگشترين دهي
چون من روم، به تربت من بوسه اي زني
حلواي روح من چو دهي، اين چنين دهي
آنجا که گشت تست، بگو تا شويم خاک
باري چنين چو کشته خود را زمين دهي
جان بردن نهفته، مياموز غمزه را
جلاد را چه استره در آستين دهي؟
تلخي عشق بي مزه گردد ز نوش وصل
ناخوش ميي که چاشنيش انگبين دهي
من کيستم که خنده زني تو به روي من؟
خسرو خس و بهاش تو در ثمين دهي