شماره ٢٧٣: اي شب تيره به گيسوي کسي مي ماني

اي شب تيره به گيسوي کسي مي ماني
وي مؤذن تو به فرياد رسي مي ماني
چه خبر داري از آن قافله، اي مرغ سحر؟
که ز فرياد به نالان جرسي مي ماني
گريه مي خواست همي آيدم از ديدن تو
زان که، اي سرو، به بالاي کسي مي ماني
عمرم آن است که در ديده همي آيي، ليک
مردن اين است که در ديده بسي مي ماني
صد شبم چشم به ره مانده و روزي که رسي
طاقتم نيست، اگر يک نفسي مي ماني
آخر، اي دل، چه کنم با تو، به هر جا که روي
عاقبت بسته به دام هوسي مي ماني
آه سوزنده چرا دود ز تو برنآرد؟
خسروا، چون تو نزاري، به خسي مي ماني