شماره ٢٤٨: سرمه اندر چشم خودبين مي کني

سرمه اندر چشم خودبين مي کني
شانه اندر زلف پرچين مي کني
از ستم چندين که کردي کس نکرد
بس کن، از بهر که چندين مي کني؟
در غم لبهاي من گويي بمير
مرگ را بر بنده شيرين مي کني
بگذري از مهر و گويي کاين کنم
مهر مي بايد ترا کاين مي کني
تا بود ما و خيالت در شرف
چشم خسرو پر ز پروين مي کني