شماره ٢٣٦: مي به جام ار چه زخون من مسکين داري

مي به جام ار چه زخون من مسکين داري
نوش بادت که شکرخنده شيرين داري
دو حيات است ز يک خنده تو عاشق را
زانکه در حقه يک خنده دو پروين داري
زان لب ساده گرم بوسه ببخشي، کم ازآنک
نظري جانب اين گريه رنگين داري
پيش صوفي گذرو، گريه خونين، فرماي
تا به خون دست بشويد دلش از دين داري
نگري در من و چون من نگرم برشکني
اين چه فتنه ست که بهر من مسکين داري
خار در بستر تنهاييم افگند فراق
زان چه سودم که تو آن بر گل و نسرين داري؟
همه را زنده کني و بکشي خسرو را
جان من اين چه طريق است و چه آيين داري؟