شماره ٢١٧: دست به گل نمي زني، زانکه نگار من تويي

دست به گل نمي زني، زانکه نگار من تويي
بوي سمن نمي کشم، زانکه بهار من تويي
روي زمين گر از صبا سيرگه شکوفه شد
من چه گره کنم از آن، لاله عذرا من تويي
گر ز قرار مي رود هوش من از تو، گو برو
من به قرار خود خوشم، هوش و قرار من تويي
گر چه سوار آسمان خانه به خانه مي رود
کي نگرم به سوي او، فتنه سوار من تويي
چشم من از نگار خون نقش تو مي کند به رخ
دل بنهم به نقش او هر چه نگار من تويي
خسرو خسته بر درت کشته تير غمزه شد
هيچ نگفتي، اي فلان، کشته زار من تويي