شماره ٢٠٢: بر لب اثر شراب داري

بر لب اثر شراب داري
وز غمزه خيال خواب داري
شب خسپي و ما کنيم فرياد
آگه نشوي، چه خواب داري؟
نارسته ز پوست مي نمايد
خطت که ز مشک ناب داري
در آب حيات غرقه شد خضر
زان سبزه که زير آب داري
تري خطت بجاي خويش است
هر چند بر آفتاب داري
لب از تو و دل ز من، خوشي کن
چون هم مي و هم کباب داري
خون ريز که گر بپرسدت کس
در هر مژه صد جواب داري
گفتي کنمت به غمزه بسمل
بسم الله اگر شتاب داري
گر کشتني است بنده خسرو
بيهوده چه در عذاب داري؟