شماره ١٩٤: شکستي طره، تا در سر چه داري؟

شکستي طره، تا در سر چه داري؟
نگويي کينه با چاکر چه داري؟
کله کج کرده اي از بهر آن راست
که خون ريزي، دگر در سر چه داري؟
مسلمان کشتن اندر مذهب تست
بجز اين خود تو، اي کافر، چه داري؟
مسلماني ست اين، آخر نه کفرست؟
ستم را، بيوفا، داور چه داري؟
ربودي جان ز خلقي از نگاهي
کنون تا چشم ديگر بر چه داري؟
ورق چون داغ شد، ابتر نگردد
چو داغم کرده اي، ابتر چه داري؟
اگر من گفته ام کز تو صبورم
دروغي گفته ام، باور چه داري؟
غمي دادي و آن دل را سپردم
من اينک حاضرم، ديگر چه داري؟
گرم ديوانه خواهي داشت در دشت
ميان بربسته ام بر هر چه داري؟
فتاده سوختم بر خاک راهت
چنينم خاک و خاکستر چه داري؟
بر آب ديده خسرو ببخشاي
چو جان تر کرد، چشمش تر چه داري؟