شماره ١٨٩: شتربانا، دمي محمل مياراي

شتربانا، دمي محمل مياراي
رها کن تا ببوسم ناقه را پاي
نهادند آشنايان بار بر دل
دلم رفته ست و بارش ماند بر جاي
روان شد محمل و جانم به دنبال
جرس مي نالد و من مي کنم واي
نديدم ره چو غايب شد ز چشمم
غبار بختيان دشت پيماي
تو، اي کت بر شتر آب حيات است
به وادي تشنه مي ميرم، ببخشاي
بيابان پيش چشمم گشت تاريک
مه محمل نشينم، پرده بگشاي
دلم چون همرهش شد گويش، اي باد
که جان هم مي رسد، تعجيل منماي
خوشي بر مردنم آخر نيارم
بدين دوري همم منزل مفرماي
رسيد آن ماه چون خسرو به منزل
تو ره مي بين و رو بر خاک مي ساي