شماره ١٨٥: ديدي که حق خدمت بسيار نديدي

ديدي که حق خدمت بسيار نديدي
ببريدي و رنج من غمخوارنديدي
بسيار کشيدم غم و رنج تو و اندک
آن را به ميان اندک و بسيار نديدي
آماج خدنگ ستمم ساختي آخر
جز من دگري لايق اين کار نديدي
باري تو بزي شاد که داري دل خرم
چون که نشدي عاشق و آزار نديدي
بيداري شبهام چه ديدي تو که هرگز
در خواب گهي ديده بيدار نديدي؟
بيمار چه پرسي تو که بيمار نگشتي
تيمار چه داني تو که تيمار نديدي
خسرو، تو بسي غصه کشيدي ز چنان شوخ
باز از دل گمراه تو انکار نديدي