شماره ١٨١: چه بد کرديم کز ما برشکستي؟

چه بد کرديم کز ما برشکستي؟
ز غم بر جان ما نشتر شکستي
روان شد گريه تا گيرد عنانت
گذشتي و عنان را بر شکستي
مرا در طعنه خصمان فگندي
به سنگ ناکسان گوهر شکستي
تنم خستي و خونم نوش کردي
چرا مي خوردي و ساغر شکستي؟
دلم را خرد بشکستي به هجران
قوي بتخانه اي را در شکستي
چه شکل است اين که دين را غارتيدي؟
چه نازست اين که هم، کافر، شکستي؟
چه بانگ پاي اسپ است اين که در وجد؟
نوا در حلق خنياگر شکستي؟
نگويم زلف کان دزد سيه را
نکو کردي که پا و سر شکستي
گره محکم زدي بر جان خسرو
که زلف عنبرين را بر شکستي