شماره ١٧٦: ز آب ملاحت که رخ آلوده اي

ز آب ملاحت که رخ آلوده اي
وانکه نمک بر جگري سوده اي
داد لبت بوسه و رنجه شدي
بازستان، گر تو نفرموده اي
بشنو از اروح شهيدان عشق
زمزمه عشق که نشنوده اي
هست دوان گرد تو چون گرد باد
جان عزيزان که تو بر بوده اي
دوش نشد دل که به مه بنگرم
ز آنک تو اندر دل ما بوده اي
لابه بر آن لب چو ملمع گريست
عربده بر فتنه چه آلوده اي؟
مي روم از وعده وصلت مدام
گرچه که بادست که پيموده اي
منت بخشيدن تو بهر چيست؟
بر دل خسرو که نبخشوده اي