شماره ١٥٦: به باغ سايه ابرست و آب در سايه

به باغ سايه ابرست و آب در سايه
ازين سبب من و جانان و خواب در سايه
به سايه خفته بدم دي که يارم آمد و گفت
چه خفته اي که رسيد آفتاب در سايه
فروغ روي تو تيزست، زلف بر لب نوش
ز آفتاب نهد آن شراب در سايه
مه مني و دل از روي تو به خط زان رفت
که سوخته رود از ماهتاب در سايه
کنون چو باد بيايد پيش از صبح
به گلشني که درو باشد آب در سايه
به بانگ چنگ مگر ساقيم کند بيدار
چو خفته باشم مست و خراب در سايه
به بوستان منم امروز مجلسي و گلي
روانه کرده ميي چون گلاب در سايه
در آفتاب همين ساقي است از رخ خويش
دگر صراحي و نقل و شراب در سايه
هواي گرم و تو نازک، برون مرو، جانا
بنوش با من ميهاي ناب در سايه