شماره ١٥٣: اي گل که چنين در بغلت تنگ گرفته

اي گل که چنين در بغلت تنگ گرفته
کز خون دلت پيرهنت رنگ گرفته
آن سوختگي جگر لاله ازان است
کز آه من آتش به دل سنگ گرفته
تا دست تظلم نزند کس به عنانش
تن داده به مستي و عنان تنگ گرفته
از سوزن زنگار گرفته بشناسد
بس کز نم گريه مژه ام زنگ گرفته