شماره ١٤٢: بکش به گرد رخ خط دلربا پرده

بکش به گرد رخ خط دلربا پرده
که هيچکس نکند آفتاب را پرده
ز بيم آنکه رسد چشم آفتاب به تو
ببست ابر به هر لحظه در هوا پرده
کند به پيش رخت پرده پوشي سبزه
چو گل به باغ کشد به سر گيا پرده
گل از رخ تو بدزديد روي و پنهان داشت
وليک پاره شدش ناگه از صبا پرده
جمال روي تو پوشيده چون نخواهد ماند
مپوش پيش رخ از پرده دو تا پرده
تنت بجاي نهفتن چنان بود که کشد
به روي باده ز جان جهان نما پرده
شها، ز بهر جدايي و مدح تو خسرو
گشاد از پس هر پرده اي جدا پرده