شماره ١٣٨: به کوي عقل مرو، گر به عشوه بردي راه

به کوي عقل مرو، گر به عشوه بردي راه
وگر ز عقل گذشتي، بگوي بسم الله
هزار بار به گوش دلم رسيد از غيب
که عشوه راهنمايست و عقل مانع راه
وگر به سلسله عشق مبتلا شده اي
برو به ميکده وز پير دير همت خواه
به يک پياله رهاند ز بند عقل ترا
من آزموده ام ار نشنوي، مرا چه گناه
بيا به مجلس رندان و بر کف ساقي
قران چشمه خورشيد بين به يک شبه ماه
مجو مجو قدح باده در جهان، خسرو
که آب بوالهوسان ريخت حب منصب و چاه