شماره ١٣٧: رسيد وقت که هر روز بامداد پگه

رسيد وقت که هر روز بامداد پگه
خوريم باده و بر روي گل کنيم نگه
ز شاخ يک تن سرو است و صد هزار قبا
ز لاله يک سر کوه است و صد هزار کله
کلاه لاله که لعل است، اگر تو بشناسي
نمونه اي مگرش داغ کينه است سيه
چو از کرشمه بياراست چشم را نرگس
بديد بلبل و گفتن عليک عين الله
دميد گل به ره نيکوان و گل در باغ
روان شدند و ببردند دجله را از ره
هزار سال خوشي بيش دارد اندر عمر
اگر چه مدت عمر گل است روزي ده
کنون به باغ و لب جوي خيمه بايد زد
خوش آن حباب که برابر مي زند خرگه
کجاست ساقي نوخيز ساده رو که ز شرم
نگه کند به زمين چون درو کنيم نگه
مرنج، ساقي، اگر چشم من به روي تو نيست
که هست ديده من زير پاي همچو توشه