شماره ١٠٠: اي در دل من چو جان نشسته

اي در دل من چو جان نشسته
در سينه درون نهان نشسته
بالات که راست کرده تيري ست
تيري ست به مغز جان نشسته
من رفتن جان چگونه خواهم
تو شوخ چو در ميان نشسته
جان بر لبم آمد و نرفته
تا نام تو بر زبان نشسته
من غرقه و دست و پا زنان، واي
مي خند تو بر کران نشسته
اي خاک، به زاريم مکن دور
گردي ست بر آستان نشسته
عشاق کشي چو بر در تست
خسرو به اميد آن نشسته