شماره ٩٩: اي در دل من مقيم گشته

اي در دل من مقيم گشته
دل بي تو اسير بيم گشته
خال تو چو نقطه دو ابروت
يک دايره دو نيم گشته
پشت صدف از لبت شکسته
در در شکمش يتيم گشته
از ميم دهان و نون ابروت
چشمم همه نون و ميم گشته
خطت به سواد ديده من
بنشسته و مستقيم گشته
نو مرده فتاده بنده در عشق
در مذهب غم قديم گشته
من بي زر و آستين تنگت
از دست تو پر ز سيم گشته
خسرو به گدايي چنان سيم
پيش در او مقيم گشته