شماره ٩٣: دلم در عشق جانان گشته پاره

دلم در عشق جانان گشته پاره
دل است آن شوخ را يا سنگ خاره
شبانگاه تو بر مه پاره آمد
مرا در دل غم آن ماه پاره
کنار خود نمي بينم ز گريه
که نتوان ديد دريا را کناره
چو بگشادم به گريه چشم دربار
گشاد ابرو، پدپد آمد ستاره
دو بوسم داد دوش و تا به امروز
خرابم زان شراب مست کاره
من و مستي و بدنامي و زين پس
سگان رسوا و طفلان در نظاره
به عشقم چاره فرمايند ياران
ولي با يار بي فرمان چه چاره
نگارا، بگسلان سر رشته خود
که نتوان دوخت اين دلهاي پاره
اگر خون خورد خواهي، شيوه بگذار
که خسرو نيست طفل شيرخواره