شماره ٨٤: کارم از دست برفته ست ز ناديدن تو

کارم از دست برفته ست ز ناديدن تو
زين پس، اي ديده، کجا ما و کجا ديدن تو
آن کجا وقت که در کوچه ما به جولان رفتن
دل بدزديدن و دزديده به ما ديدن تو
آن به خونريز خود از چشم رضا ديدن من
و آن بر احوال من از چشم جفا ديدن تو
حال زار گذر من شب تيره داني
که چه فرق است ز ناديدن تا ديدن تو
خواست خسرو که نبيند غمي، اما چه کند
ديدني بود، نگارا، غم ناديدن تو