شماره ٧١: اي خرد مست لعل چون مي تو

اي خرد مست لعل چون مي تو
ما ز آزاده ابروي خوي تو
مي مرا ده که لب به گوش برم
بس که مستم ز لعل چون مي تو
چون کني وعده، باز گويي «کي »
من به صد جان غلام آن کي تو
چون غمت بکشدم، بگويي «هي »
روح بخشد به تن همان مي تو
گوييم مردن تو از پي کيست
هم به جان و سر تو از پي تو
گفتم از تو حيات دارم، گفت
«تو نگر و آن حيات لاشي تو»
خسروا، چون سزاي سوختني
مهرباني ست شعله بر ني تو