شماره ٧٠: سوي شکار، اي پسر نازنين، مرو

سوي شکار، اي پسر نازنين، مرو
رحمي بکن به اين دل اندوهگين مرو
شيران نيند مرد تو، چون غمزه مي زني
بر آهوان خسته به آهنگ کين مرو
بگذار تا به خويشتن آيم ز بيهشي
روزي دو مردمي کن و بر پشت زين مرو
چشم تو آفت است، به روي کسي مبين
پاي تو نازک است، به روي زمين مرو
شب تيري از کمان توام مي کند هوس
امروز هم مرا کش و حالي به کين مرو
دي گشت رفتي و دل خلقي ز جا برفت
رفت آنچه رفت، بار دگر اينچنين مرو
يک پارسا نماند به شهر، از خدا بترس
مست و خراب موي، برو، بيش ازين مرو
گل کيست تا به پات رسد، يا مرا بکش
يا پا برهنه بر گل و بر ياسمين مرو
گفتي ببينم ار نروي، خون بريزمت
مي کن بر آنچه راي تو باشد، همين مرو
بر نازکان باغ ببخشاي و لطف کن
زينسان به ناز در چمن، اي نازنين، مرو
اي آنکه در نظاره آن شوخ مي روي
ديوانگي خسرو مسکين ببين، مرو