شماره ٥٣: روي يار از سبزه تر بوستاني يافت نو

روي يار از سبزه تر بوستاني يافت نو
چشم من بهر تماشا گلستاني يافت تو
تا لب او در ته هر موي خط جان نمود
بنده زان لب در ته هر موي جاني يافت نو
بود ناپيدا دهانش تيز ديدم بوسه جاش
در لب از دنداني نشاني شد دهاني يافت نو
ماه من زلف سيه بر خط سبزت سر نهاد
طوطي شکر خورت هندوستاني يافت نو
دي کمر بستي و در وي بسته شد مويي ز جعد
ني ميان بودي تهي گاهت مياني يافت نو
قامت تو کز ضعيفي بسته در مويت نماند
بر سر هر تار مويي خانماني يافت نو
بس که نونو داستانت فتنه شد بر هر زبان
هر زبان از قصه من داستاني يافت نو
بس که سودم روي زرد خويش بر خاک درت
باد هر دم ز آستانت زعفراني يافت نو