شماره ٥١: باز به خون خلق شد چشم جفانماي تو

باز به خون خلق شد چشم جفانماي تو
عمر اگر وفا کند جان من و جفاي تو
نيست اميد کز توام يک گل بخت بشگفد
عمر به باد مي دهم بيهده در هواي تو
گريه و آه سرد من گر بر بايدت کسي
تا نروي ز جاي خود، اي دل و ديده، جاي تو
وقتي اگر ز جان من ناوک تو خطا شود
تن به قصاص در دهم معذرت خطاي تو
من که ز دولت غمت خون دو ديده مي خورم
هست حرام خوارگي گر نکنم دعاي تو
باد بر آستان تو خاک شده وجود من
تا به طفيل آستان بو که رسم به پاي تو
بر زمي آخرت گهي بوده بود خرامشي
حيف بود به چشم من خاک در سراي تو
از حسد خيال تو با دل خود به غيرتم
گلخنيي چرا کشد هولج کبرياي تو
گوش به خسرو آر شب تا که ببيني از کجا
نغمه شوق مي زند بلبل خوشنواي تو