شماره ٣٩: از دوري خود، جانا، حال دل من بشنو

از دوري خود، جانا، حال دل من بشنو
اندوه فراق گل از مرغ چمن بشنو
زان موي بناگوشت هر کسي گله اي دارد
آن طره به يک سو نه از گوش، سخن بشنو
نافه همه بوي خوش از بوي تو مي دزدد
غمازي آن دزدي از مشک ختن بشنو
با اين همه نيکويي اندر حق مسکينان
مشنو سخن بدگو، گفت بد من بشنو
از باد هوايت دل صد جان بدريد، اين خود
بشکفت گلي ديگر، اي غنچه دهن، بشنو
تو جان مني و من دور از تو همي ميرم
اي جان جدا مانده، آخر غم تن بشنو
بشکست مي لعلت چون توبه خسرو را
اکنون صفت مستي زان توبه شکن بشنو