شماره ١٣: صد ره گذري هر دم بر جان خراب من

صد ره گذري هر دم بر جان خراب من
رحمت نکني هرگز بر چشم پر آب من
بر زد ز دماغم دود از شربت عشق، آري
بي درد سري نبود مستي شراب من
هر چند دلم خون شد، سوزاک من افزون شد
کشته نشد اين آتش از آب کباب من
جانم به گداز آمد، کو آن همه عيش من؟
شبهاي دراز آمد، کو آن همه خواب من؟
چون گريه کند چشمم، ماتمکده اي بايد
تا بر سر همدردان ريزند گلاب من
مي سوزد دل تنگم، اي هجر، مگر زين سو
بر بوي کباب آيد آن مست خراب من
در دوزخ اگر سوزم، زين نيست مرا دردي
هستي تو بهشتي رو، اين است عذاب من
يک تار قبايم ده خلعت ز پي خسرو
دران نبود باري تشريف جواب من